پیش نوشت یک: خمیر و دستمایهی این نوشتار از یکی از جملههای زیبای آقای محمدرضا شعبانعلی بود که در یک مجموعه فایل به نام “دیرآموختهها” منتشر کرده بودند: ” خطرناکترین دام در یادگیری، ترجیح آموزشهای جالب با آموزشهای اثر بخش است.” هر چند احساس میکنم منظورشان این است: “خطرناکترین دام در یادگیری، ترجیح آموزشهای جالب بر آموزشهای اثر بخش است.” ( این را البته از آقای شعبانعلی میپرسم.)
پیش نوشت دو: گفتار ایشان حوزهی آموزش و سطوح مختلف یادگیری صدق دارد؛ امّا دوست دارم بگویم این عبارت ویژه و اختصاصی حوزهی آموزش و یادگیری کودکان است و بعد از فراغت از این حوزه میتواند سری به سایر حوزهها و حوزهی بزرگسالان بزند!
پیش نوشت سه: آنچه که نوشته میشود، حاصل تأملات شخصی و بر مبنای آگاهی و تحلیلهای کنونی بنده از این عبارت است و اصراری بر صحیح بودن آنها ندارم و نخواهم داشت. همچنان که میتوان از زاویهای دیگر بدین مساله پرداخت؛ من هم بر این اساس بدان خواهم پرداخت که البته در پس آن، تجربهی چندین سال کلاس و درس و مدرسه، پنهان است.
مقدمه: ما همواره در آموزش کودکان و انواع فعالیتهای مختلف جهت اتفاق افتادن چیزی به نام یادگیری در آنها ( حال بایستی پرسید؛ بعد از این همه تقلا و دست و پا زدن، آیا یادگیری اتفاق است؟) دست به طرحریزی ذهنی و کاغذی میزنیم و همواره آنچه غالب اوقات، بیشترین سهم را از این میان میبرد جالب نمودن فعالیت و شیوهی آموزش است. (جالب به معنی جلب کننده و چیزی یا کسی را به طرف خود کشیدن). این جالب نمودن، چون نمای ظاهری و ویترین کار ما را نشان میدهد خوشبختانه یا متاسفانه بسیار مورد توجه، دقت، تاکید و وسواس است. البته این کار به نسبت موقعیت و شرایط میتواند بسیار خوب، خوب و حتی بد و ویرانگر باشد. بسته به هدفی که پیش رو داریم؛ اگر فقط جنبهی سرگرمی و پر کردن اوقات کودکان باشد چه بسا فعالیتهای جالب، همواره سرگرم کنندهاند و تا چشم بر هم زدنی وقتهای بسیاری از ما و کلاس را به کام خود میکشند؛ بی آنکه متوجه از دست دادن چیزی شده باشیم. اما آنچه تلخ است و دردآور این که برخی از ما هدف اصلی خویش که یادگیری و اثربخشی فعالیتهای ما در راستای یادگیری کودکان است را زیر دست و پای جالب بودن له میکنیم و در آخر چند قطعهی به جا مانده از یادگیری، ارمغانی است که هیچ کس را یارای نگاه کردن آن نیست.
اجازه بدهید با چند مثال از کلاسهای درس خودمان موضوع را ملموستر پیگیریم:
کلاس اول: وقتی وارد کلاس میشوی دور تا دور کلاس را انواع دست نوشته و دستسازهی بچّهها را گرفته است. جایی برای نفس کشیدن دیوار هم باقی نمانده است. از سقف هم چندین تابلو گل و شکلک آویزان است. دور تا دور تابلوی کلاس از جدولها و نمودارها و ستارهها و برترینهای کلاس و نقشهها و نقاشی کودکان و… پر شده است.
کلاس دوم: زنگ فارسی تدریس درس خرس کوچولو دوم ابتدایی روش نمایشی… یکی خرس …یکی بچه فیل… و یکی گنجشک و …یکی مادر خرس و … هر کدام یک عروسک در بغل یا صورتک بر صورت. هیاهو، جیغ و داد و فریاد در کلاس موج میزند!
قبلش حالا چه جوری جمعش کنم و توضیحش بدهم که اینها چقدر خوبند و تا کجا خوبند! و مگر میشود بد باشند؟
کلاس سوم:
به مثالهای جزئی تر میخواهم بپردازم: یک کاربرگ املاء دور تا دور گل و بلبل و مرد عنکبوتی و پاندای کنگ فوکار و تفنگدار و نقابدار و بتمن و باربی و.. ( تصاویر کارتونی شخصیت های برجسته امروز کودکان مثل پسر شجاع و فوتبالیستها و هاج زنبور عسل زمان خودمان!) پوشیده شده است. مثلاً میخواهیم به وی مهارت صحیح نویسی کلمهها را بیاموزیم.
یا کاربرگهای فعالیت آخر هفته، که خودمان با ذوق و شوق سلیقهی ناب خویش آنها را طراحی میکنیم. تصور کنید چه قدر از تصاویر و شکلک ها و فونتهای عجیب و غریب استفاده میکنیم که کار برای بچهها جذاب باشد و آنها را به طرف خود بکشاند البته نگران نباشید این امر در رسانههای مکتوب کودکان، حتی کتاب داستانهای کودکان که دوست دارم اغلبشان را کتاب تصاویر و نقاشی بنامم تا داستان؛ مشهود است.
اصل نوشت: همهی آنچه شرح آن گذشت؛ یک وجه مشترک دارند ما برای جالب جلوه دادن محتوا و به خورد دادن آن به کودکان و کشاندن کودکان به طرف محتوای ساختار یافتهی خویش، به عبارت خودمانی: به خورد دادنشان، به شدت آب را گل آلود نمودهایم و در این میان متاسفانه چیزی به نام “اثربخشی” را فدا کردهایم.
حال میشود پرسید: “اثر بخشی چیست؟” از اثر بخشی به عنوان ” همسو بودن فعالیت فعلی با اهداف من” نام برده میشود و بر اساس آن سنجیده میشود.
سؤال دیگری که باید از خویش بپرسیم این است: چه اندازه از این هجوم و کثرت محرکهای دیداری و شنیداری و اشباع نمودن زمینه میتواند یا توانسته است؛ اهداف تعریفی بنده را برآورده سازد؟
اینکه چه قدر توانستهایم موازنهای برقرار کنیم که همواره کفهی تاثیرگذاری و اثربخشی چیزی برایش مانده باشد و همواره به سقف نزند و تَق نکند. ( ترازوهای قدیمی طرفی بالا میرفت و طرفی پایین میافتاد و به اصلاح به سقف یا کف میزد و تَق -صدا – میکرد).
آیا این همه بالا پریدنها و شعر خواندنها و کف زدنها و عالی گفتنها و بهبه و چهچه کردنها واقعاً لازم است؟ یا چه اندازه از آن کافی است؟ و تا کجا بایستی پیش برویم که علاوه بر حفظ نمودن مشتری و جالب نشان دادن ویترین، از جنبهی تاثیرگذاری آن نزنیم؟
ـ در دنیای آموزش کودکان با توجه به اطلاعات و آگاهیهای موجود و با یادآوری این نکته و با در نظر گرفتن نقش هفتاد درصدی یادگیری دیداری، و سیزده درصد شنیداری، هرنوع محرک دیداری و شنیداری در محیط یادگیری؛ نمادی تصویری و مفهومی کلیدی را در ذهن دانشآموز ایجاد مینماید. آیا ما با اشباع نمودن محیط آموزشی،(با محرکهای دیداری و شنیداری) به یادگیری کودکان کمک رساندهایم یا ضرر؟
ـ در شروع فرآیند رمز گردانی، حافظه باید به اطلاعات ( ویژگیهای حسی یا عینی محرّک) توجّه کند. ( توجّه شامل تمرکز و کانونیابی ذخایر ذهنی میشود) با علم به محدود بودن ذخایر ذهنی، یکی از ویژگیهای شاخص و ذاتی توجّه گزینشی بودن آن است؛ از طرف دیگر دانشآموزان خردسال با این مشکل مواجه هستند که بیش از حد بر جنبههای جذّاب و برجستهی یک موقعیت بیش از آنچه دارای اهمّیّت و مطرح است توجّه میکنند؛ با تاکید بر موارد فوق، هیچ تضمینی نیست که آموزگار کلاس، با طراحی یک فعالیّت مکتوب یا هنگام بهرهگیری از رسانههای دیداری و شنیداری، ناخواسته باعث توجّه دانشآموز بر جنبههای تازه و جذاب موقعیت جدید میگردد و در همین اثنا آنچه را که بایستی دارای اهمیت باشد (یادگیری و اثر بخشی آموزش) در حاشیه و خارج از کانون توجّه قرا میگیرد.
ـ با اطلاع از مراحل پردازش اطلاعات در حافظه و با توجّه به سطوح پردازش، دانشآموزان پایهی اوّل ابتدایی در مرحلهی سطحی پردازش قرار دارند و به ویژگیهای حسی یا عینی محرک ( رنگ، طرح،شکل، اندازه و … ) توجّه میکنند و بعدها در سطوح بالاتر به سایر ویژگیهای واژه میپردازند.( یعنی معانی، کاربردها و …). و ما آموزشکاران ناخواسته با تشدید موقعیتهای جذاب و متنوع، با افزایش بیش از حد توجه کودکان به ویژگیهای عینی، شانس دریافت و پرداختن به سایر ویژگیها و اثربخشی را کمتر نمودهایم
همچنین است که کودکان خردسال هنگام تماشای فیلمی که در آن یک دلقک برای حل یک مشکل راهنماییهایی ارائه میدهد؛ اغلب به ظاهر قابل توجّه دلقک، بیش از توصیههای ارائه شدهی او توجّه میکنند! (جان دبلیو سانتراک- روانشناسی تربیتی – رسا- چاپ اول ۱۳۸۷)
—
پس نوشت۱: آنچه آمد بیشک حاصل تأملات فعلی نگارنده است و چه بسا با گذر زمان و کسب تجارب جدید و آگاهی، به اقتضای موقعیت ویرایش خواهد شد و حتی چه بسا منظور آقای شعبانعلی چیز دیگری بوده باشد!
پس نوشت ۲: تصویر فوق: “لکه های خورشیدی موجود در سطح خورشید” میباشد. ( تلنگری برای تفکر شاید).
برداشت من از این جمله اینه که ما معمولا به دنبال مطالب و آموزش های جالب میریم تا آموزش هایی که مفید هستند. مصداق هایی که به ذهنم میرسه:
آموزش های جالب یعنی فیلم و کتاب راز، آموزش های اثر بخش یعنی کتاب و فیلم درباره روانشناسی مثبت نگر
آموزش جالب مثل جملات کوتاه تلگرام و اینستاگرام که هرکس مفهوم دلخواه خودش رو از هر جمله میفهمه، آموزش اثربخش یعنی خواندن کامل کتابهای یک اندیشمند و آشنایی با مدل ذهنی او.
آموزش جالب یعنی کتاب مدیر هفت دقیقه ای، آموزش اثر بخش یعنی مطالعه کتابهای علمی و مطرح مدیریت
آقای رسولی
کاش حرف شما را قبل از نوشتن متن میشنیدم. هر چند هم امکان ویرایش که دارم!
فکرکنم آنچه شما بدان پرداختهاید کلیت بحث باشد و به هدف آقای شعبانعلی از این گفتار بسیار نزدیک باشد.
بابت مشارکت ممنونم
راستش هر چه قدر خواستم درك كنم ميخواهيد كدوم جنبه از بحث رو پوشش بديد متوجه نشدم ، شايد به خاطر اين هست كه سواد من در حد معلومات شما نيست ، ولي با نگاه فضاي نشستن توي مترو يا يك بحث خودماني دوست دارم اول اين موضوع رو”خطرناکترین دام در یادگیری، ترجیح آموزشهای جالب با آموزشهای اثر بخش است”. به بخش درون گرا و برون گرا بشكنمش . و از نگاه درون گرايانه بگم ، يك مثال مربوط همين فضاي جامعه هست فرض كنيد زماني نور باعث مي شد ويترين مغازه ها ديده بشوند و به سبب اون اجناس اما از حدي كه عبور كرد و همه ي م غازه ها از اين روش رفتند شايد حتي يك نور پردازي چند ملياردي فقط بتونه توجه رو جلب كنه . وشايد اگر امكان تجمع پيدا كردن اين المنت هاي محيطي در محيط اموزش نبود شايد اين عروسك ها يا دست ساخته ها جالب بودند . البته بيشتر يادگيري هاي ذهني هم زماني اتفاق ميافته كه اون المانت ها بتونن يك واكنش خاص شيميايي يا يكم گيرنده اي روي توي ذهن فعال كنن ، سروتونين يا اندورفيني ترشح بشه كه بتونه محركي براي ياد گيري يا عدم ياد گيري باشه . شايد اگر كمي دنياي خودمون رو با دنياي كودكان مقايسه كنيم اين فرايند در گير شدن هميشه جذاب باشه و اين كه اقاي شعبانعلي اون رو اونجا مطرح كردند شايد يك جنبه از بحث مفعول مونده بود ، كه اولا براي درون گرا ها مصداق داره اين حرف يا اگر به هر نحوي جذابيت فناي محتوي شد ايا در نهايت هدف اموزش ميتونه جذاب باشه .
يعني شايد خود محتوي اموزشي خيلي كسل كننده باشه ون لي وقتي درباره ي هدف اون فكر كنيم ، بتونه يك شوق به ما بده كه بتونيم با تكيه به اون سختي هاش رو تحمل كنيم .
و يك مثال و يك نكته ي نا مربوط از استاد ويولنم ، ايشون بسيار انسان فرهيخته اي هستند از وقتي كه دخترشون دنيا اومدن به شدت مطالعه منيكنن سيستم هاي اموزش دنيا رو ، تصميم گرفتند دخترشون رو از مدرسه بيارند بيرون و با خانومشون به كودكشون اموزش بدهند ، سيستمي كه خروجي ها ي اموزشيش در بلند مدت به سمتي فساد و تباهي رفته حتما ريشه هاي اون هم كه در كوركي هست و معلمان اون هم بخشي از سيستم فساد هستند . و اميد وارم هر پدر و مادر دلسوزي كه فرزندش رو دوست داره هر چه سريع تر اين تصميم بگيره و اينده ، خلاقيت و استعداد فرزندش رو به دست سيستم اموزشي نسپاره كه اين گونه مورد غفلت قرارش بدهند. استادم هميشه دختر كوچولوش رو به پارك ميبره هر روز باهاش نقاشي كار ميكنه با هم ساز ميزنن ، شاهنامه ميخونن و حافظ و در كنارش بهشون كامپيوتر ياد ميده و اين سيستم اموزشي به مراتب زيبا تر شكوفا تر هست .
جناب آقای هوشیار عزیز
بابت مشارکت در بحث متشکرم.
راستش خودم هم قبول دارم که نتوانستهام آنچه را که در ذهنم بوده است را به خوبی برسانم. که این به عدم تسلط بر موضوع برمیگردد. خوشحالم که شما با تفکیک بحث از زاویهی دیگری و از دو دیدگاه برونگرا و درونگرا به بحث نگاه کردهاید.
معیار بنده در این بحث کروه سنی کودک و آموزش و یادگیری کودکان بوده است. نه آموزش به صورت کلی و در دنیای بزرگسال. این چیزی بود که بایستی صریحتر به آن اشاره می کردم.
در مورد مثالی که فرمودید؛ قبول دارم که سیستم آموزشی رسمی سرمایههای زیادی را به فنا میدهد و این مشکلی است که بایستی برایش حرکتی کرد هر چند جزئی و هر چند هم دیر شده است.
حدس میزنم به زودی نظام آموزش رسمی با این سبک و سیاق برچیده خواهد شد و آیندگان ما را به خاطر طولانی بودن زمان چنین تجربهای شماتت خواهند کرد.